گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل دهم
V ـ مونتسکیو: 1689-1755


1. نامه های ایرانی
دوست داشتن مونتسکیو برای ولتر دشوار بود، زیرا روح القوانین را همگان برجسته ترین اثر فکری آن روزگار می شمردند. این کتاب هنگامی به چاپ رسید که نویسندة آن پنجاه ونه ساله بود؛ کتاب ثمرة پنجاه سال تجربه، چهل سال مطالعه، و بیست سال تدوین بود.
شارل لویی دو سکوندا، بارون لا برد و مونتسکیو، در 18 ژانویة 1689 در لا برد نزدیک بوردو، در زادگاه مونتنی، چشم به جهان گشود. خویشتن را به شوخی بازماندة گوتهایی می خواند که پس از تسخیر امپراطوری روم «در همه جا حکومتهای فردی و آزاد تأسیس کردند.» به هرحال، وی هم از «نجبای شمشیر» بود، و هم از «نجبای ردا»: پدرش سردادرس گویین بود که از راه زناشویی با مادر مونتسکیو مالک قلعه و قلمرو لا برد شده بود. در لحظه ای که مونتسکیو زاده شد، گدایی بر دروازة قلعه نمایان گشت؛ او را به درون قلعه بردند و خوراک دادند؛ و برای آنکه کودک در آینده تنگدستان را از یاد نبرد، او را پدر تعمیدی وی ساختند.


<453.jpg>
: دوریا، حکاکی روی نقاشی: مونتسکیو. (آرشیو بتمان)


سه سال اول عمر مونتسکیو در میان دهقانان قریه گذشت. در یازدهسالگی وی را به کالج اوراتوریان در ژویی، واقع در سی کیلومتری پاریس، فرستادند. در شانزدهسالگی برای تحصیل علم حقوق به بوردو بازگشت؛ در نوزدهسالگی تحصیلات خود را در مدرسة حقوق به پایان رساند.
پدرش در 1713 درگذشت و برای او، که اکنون جوانی بیست وچهارساله بود، ملک و ثروت قابل ملاحظه ای به ارث نهاد؛ مونتسکیو از این پس در سخنان خویش به «قلمرو من» و «رعایایم» اشاره می کرد، و خواهیم دید که تا پایان عمر با سرسختی از فئودالیسم پشتیبانی کرد. سال بعد، به نمایندگی پارلمان بوردو رسید. عمویش، که ریاست پارلمان بوردو را خریده بود، در 1716 مقام و ثروتش را به او واگذار کرد. از آن پس، مونتسکیو از مدافعان فروش مقام شد و گفت: «فروش مقام در کشورهای دارای حکومت فردی خانواده ها را به قبول مسئولیتهایی وامی دارد که در غیراین صورت، به آنها تن در نمی دادند.» هنگام ریاست پارلمان، بیشتر وقت خود را به مطالعه سپری ساخت. به آزمایشهایی دست زد، و دربارة مسائل فیزیک و فیزیولوژی گفتارهایی نوشت و به آکادمی بوردو تسلیم کرد. در نظر داشت تاریخ زمین شناسی بنویسد؛ این کتاب هرگز نوشته نشد، ولی مونتسکیو مطالبی را که برای آن گرد آورده بود در روح القوانین گنجاند.
در سی ودوسالگی، با نشر درخشانترین اثر خود، پاریس دوران نیابت سلطنت را متوجه خود ساخت. نامه های ایرانی (1721) را بدون ذکر نام خود انتشار داد، زیرا کتاب حاوی مطالبی بود که با شأن رئیس پارلمان تناسب نداشت. طرح این کتاب را مونتسکیو ظاهراً از جاسوس ارباب بزرگ (1684)، اثر جووانی مارانا، گرفته است. جاسوسی ترک، با اندکی مکر و هرزگی، از بیهودگی معتقدات و کردار مسیحیان اروپا و از ناسازگاری آنان با کردارشان برای سلطان داستانها می گوید. ادیسن در نشریة سپکتیتر برای توصیف تمدن غربی از دیدگاه شرقیان شیوة مشابهی به کار برده بود. شارل دوفرنی در سرگرمیهای جدی و خنده آور عادات فرانسویان را از زبان یک سیامی مقیم پاریس شرح داده بود؛ نیکولاگودویل، عادات فرانسویان را از دیدگاه هندیشمردگان امریکا تشریح کرده بود. ترجمة هزارویک شب(الف لیلة ولیله) (1704-1717) به دست آنتوان گالان، و سفرنامه های ژان شاردن و ژان تاورنیه، فرانسویان را به زندگی مسلمانان علاقه مند ساخته بود. سفیر کبیر عثمانی از ماه مارس تا ژوئیه 1721 با زیبایی پوشاک شرقی و رفتار خود مردم پاریس را فریفته بود. پاریس در انتظار نامه های ایرانی بود. این کتاب در یک سال هشت بار به چاپ رسید.
کتاب مرکب از نامه هایی است که دوتن ایرانی، به نامهای ریکا و ازبک، که در فرانسه سفر می کنند، به دوستان اصفهانی خود می نویسند. نامه ها، گذشته از تعصبات و ضعف اخلاقی فرانسویان، از بیهودگی رفتار و معتقدات شرقیان نیز داستانها می گویند؛ خواننده همچنانکه از این عیبها

خنده اش می گیرد، با حسن نیت بیهودگی رفتار و معتقدات خود را نیز می پذیرد. اما این کار با نرمی و ملایمت صورت گرفته است ـ چه کسی می توانست از این نکته ها و ظرایف ناآگاهانه، این ضربه هایی که از سر ادب با شمشیرهای دکمه دار وارد می آمد، رنجیده خاطر شود؟ ضمناً پاره ای از نامه های ازبک حاوی افشاگریهای فریبنده ای دربارة حرمسرای او در اصفهان است. زکی، صیغة محبوب او، می نویسد که دلش برای شور و ولع وی تنگ شده است؛ ریکا بهشت را از دیدگاه زن مسلمان توصیف می کند: بهشت جایی است که در آن هر زن شایسته ای دارای حرمسرایی با مردان خوبرو و پرقدرت است. در اینجا، مونتسکیو به سبک بی پروایی نویسندگان فرانسوی دوران نیابت سلطنت به شرح جزئیات می پردازد.
تنها در این دورة فترت بود که بدعتهای سیاسی و دینی نامه های ایرانی می توانستند از خشم دولت مصون مانند. شاه پیشین مرده بود، شاه جدید خردسال بود، و نایب السلطنه مردی شوخ و روادار؛ در پناه رواداری او، مونتسکیو می توانست خوانندگان نامه های جهانگردان ایرانی را به فرمانروای «جادوگر» بخنداند ـ همان فرمانروایی که موجب شده بود مردم فرانسه پول را کاغذ تصور کنند («سیستم» لا تازه ورشکست شده بود) و آنان را با فساد دربار، کاهلی و تنپروری اشراف، و نابسامانی وضع مالی کشور آشنا سازد. مونتسکیو در پناه این وضع می توانست خوانندگان اثر خویش را برآن دارد که به جمهوریهای کهن یونان و روم و جمهوریهای معاصر هلند و سویس به دیدة ستایش بنگرند. ازبک می نویسد: «حکومت فردی پدیده ای غیرعادی است که همواره به استبداد می کشد.» (پایینتر خواهید دید که نظر متفاوتی ابراز می شود.)
در نامه های یازدهم تا چهاردهم، طبیعت بشر و مسئلة حکومت را با ذکر تروگلودیتها1یی وصف می کند که از اعقاب اعرابی هستند که هرودوت و ارسطو از آنها به عنوان قبایل وحشی مقیم افریقا یاد کرده اند. اینان که مخالف دخالت دولت در کارهای مردمند، سران متفکر دولت را می کشند و در بهشت به آزادی زیست می کنند. هر فروشنده ای از نیاز مردم سوء استفاده می کند و بهای اجناس را افزایش می دهد. چون مرد زورمندی زن مرد ناتوانی را می دزدد، قانون یا دادرسی نیست که بدو توسل جوید و از مرد ناتوان حمایت کند. آدمکشان، متجاوزان، دزدان، و زورگویان به کیفر نمی رسند، مگر با کینه کشی شخصی. هنگامی که کوه نشینان دچار قحطی و خشکسالی شدند، ساکنان جلگه های بارور آنان را به حال خود گذاشتند تا از گرسنگی بمیرند؛ و چون دشت نشینان گرفتار سیل شدند، کوه نشینان به یاریشان نشتافتند و گذاشتند تا از گرسنگی بمیرند؛ و بزودی قبیله از میان رفت. اما دو خانواده کوچ کردند و زنده ماندند؛

1. در اصل به معنی غارنشینان است، ولی در اینجا منظور کسانیند که، مثل مخالفان سیاسی ما، سوراخی حفر می کنند و خود را در آن پنهان می کنند.

اینان یکدیگر را یاری کردند، فرزندانشان را خداترس و پاکدامن بار آوردند، «به یکدیگر چون افراد خانواده های واحد نگریستند، و گله هایشان را از هم جدا نکردند؛» ولی چون افزایش یافتند، متوجه شدند که عادات و سنتهایشان نمی توانند به نیازمندیهایشان پاسخ دهند. پس شاهی برگزیدند و سرسپردة قانون شدند. ازبک نتیجه می گیرد: دولت ضروری است؛ ولی هرگاه متکی به فضیلت فرمانروا و فرمانبردار نباشد، کاری ازپیش نمی برد.
بدعتهای دینی نامه های ایرانی از بدعتهای سیاسی آن تکاندهنده ترند. ریکا متوجه می شود که سیاهان خدا را سیاه و شیطان را سفید می شمارند؛ پس (چون کسنوفانس) می گوید که هرگاه مثلث زبان بگشاید و خدا را توصیف کند، خواهد گفت که خدا سه ضلع و سه زاویه دارد.1 ازبک از کارهای جادوگر دیگری که پاپ نام دارد و مردم را وادار کرده است باور کنند که نان نان و شراب شراب نیست («و هزاران چیز دیگر») در شگفت است. وی بر ناسازگاری یسوعیان و ژانسنیستها پوزخند می زند؛ و از دستگاه تفتیش افکار اسپانیا و پرتغال، که «درویشان [ راهبان دومینیکی] در پناه آن مردم را چون کاه آتش می زنند،» هراسان است. به تسبیح و پارچه های دوتکه ای که راهبان روی جامه های خود می پوشند می خندد. در شگفت است که ملتهای کاتولیک در رقابت با پروتستانها تا کی می توانند زنده بمانند، زیرا معتقد است که تحریم طلاق و تجرد راهبان و راهبه ها از افزایش جمعیت کشورهای فرانسه، ایتالیا و اسپانیا (چون ایرلند قرن بیستم) جلوگیری می کنند. از این روی، می گوید که آیین کاتولیک بیش از پانصد سال در اروپا زنده نخواهد ماند.2 «همة ثروت این کشورها در دست راهبان تنپرور و به اصطلاح پاکدامن است. اینان چون کلاغی تنگ نظر می باشند و همواره دست گیرنده دارند نه دهنده، تا برای خویشتن سرمایه ای بیندوزند. ثروت و سرمایة کشور در کیسة اینان گرد می آید و از گردش در کارهای صنعتی و بازرگانی بازمی ماند.» ازبک از اینکه می شنود بی دینان اروپا، به جای الله و محمد[ ص]، مسیح را می پرستند و از این روی همگی به دوزخ خواهند رفت، اندوهناک است. ولی هنوز امیدوار است که اینان سرانجام به اسلام بگروند و نجات یابند.
ازبک در تمثیلی، که بروشنی منظور او را می رساند، به الغای فرمان نانت هانری چهارم اشاره می کند:

1. اشاره به اینکه وی در یکی از قطعات شعری باقیماندة خود چنین می گوید: «اگر گاوان، اسبان، و شیران دستهایی داشتند که می توانستند تخیلات خود را بوسیلة آن بنگارند، خدایان را به صورت پیکرها و اشکال خود می نگاشتند». ـ م.
2. مونتسکیو در 1721 می پنداشت که جمعیت اروپا در زمان او از یک دهم جمعیت این قاره در زمان امپراطوری روم کمتر است، و عقیده داشت که این جمعیت همچنان کاهش خواهد یافت و سیاهپوستان امریکا روزی منقرض و ناپدید خواهند شد.

می دانی، میرزا، که وزیران شاه سلیمان [ لویی چهاردهم] با اعتقاد به اینکه ارمنیان بی دین امپراطوری ایران [ فرانسه] را ناپاک ساخته اند، فرمان می دادند که یا همة ارمنیان [هوگنوهای فرانسه] از ایران بروند، یا به آیین اسلام [ آیین کاتولیک] بگروند. ... شکنجة بیدینان به دست مسلمانان غیور ما، آنان را ناگزیر ساخت که دسته دسته به هند بگریزند و ایران را از هنر و دسترنج خود محروم کنند. ... برای سرسختان تنها این مانده بود که صنعت را نابود کنند. در نتیجه، امپراطوری [ فرانسه در 1713] سقوط کرد و دینی را که امیدوار بودند پیشرفت کند با خود به نابودی کشید.
میرزا، اگر بتوان به آزادی گفتگو کرد، از تو می پرسم بهتر نیست چند دین در کشور باشد؟ ... تاریخ جنگهای دینی بسیاری را در صفحات خود ضبط کرده است. ... ولی کثرت ادیان نیست که این جنگها را پدید آورده است. این اندیشة ناروادار ماست که موجب شده است تا یکی از ادیان خود را برتر از دیگران بپندارند.
اندیشه های مونتسکیو اکنون کهنه و پیش پاافتاده می نمایند. ولی ابراز این اندیشه در آن روزگار برای وی متضمن خطر مرگ، یا دست کم خطر زندان و تبعید، بود؛ این اندیشه از آن جهت اکنون پیش پا افتاده است که جنگ در راه آزادی بیان اندیشه به پیروزی رسیده است. پس از آنکه نامه های ایرانی راه آزادی اندیشه را هموار ساخت، ولتر توانست سیزده سال بعد نامه هایی دربارة انگلیسیان را منتشر سازد. این دو کتاب را باید منادی عصر روشنگری در فرانسه شمرد. از آن روی مونتسکیو زنده و آزاد ماند، که از اشراف بود، و نایب السلطنه سهلگیر. با وجود این، وی جرئت نکرد خود را نویسندة آن بخواند، زیرا از میان ستایشگران صدها آوای مخالف به گوش می رسیدند. د/آرژانسون، که بعدها از مخالفان دولت شد، سخنان مونتسکیو را شوخی می شمرد و می گفت: «انسان دوراندیش این سخنان را به چاپ نمی رساند.» ماریوو دوراندیش می گفت: «سزاوار نیست انسان با نوشتن چنین مطالبی وقت خود را برباد دهد.» مونتسکیو بعدها، چون آن روزها را به یاد می آورد، می گفت: «هنگامی که اندک احترامی در جامعه یافته بودم، احترام دولتمردان را از دست دادم و به بی اعتنایی بسیار برخوردم.»
باوجود این، مونتسکیو به پاریس رفت تا در جامعه و سالونها از شهرتش لذت برد. مادام دو تانسن، مارکیز دو لامبر، و مارکیز دو دفان قلبهای خود را به روی او گشودند. مونتسکیو، که همسرش را در لا برد نهاده و تنها به پاریس آمده بود، برای دلربایی از زنان این شهر مانعی در راه خود نمی دید. برای دلستانی از ماری آن دو بوربون، خواهر دوک دو بوربون، که در 1723 به نخست وزیری رسید، سخت تلاش کرد. گویند که مونتسکیو نثر شاعرانة کوتاه پرستشگاه گنید (1725) را با عشقی شیدایی برای این زن سروده است. وی با شهرت دادن اینکه این شعر از زبان یونانی ترجمه شده است، هرزگی و بیعفتی آن را تطهیر کرد و بدین ترتیب توانست موافقت شاه را برای چاپ آن به دست آورد. مونتسکیو برای عضویت در «آکادمی فرانسه» به اعمال نفوذ پنهانی ـ بویژه توسط مادام دو پری ـ پرداخت؛ ولی شاه به بهانة اینکه او ساکن پاریس نیست با عضویت وی مخالفت کرد؛ به بوردو شتافت، از ریاست

پارلمان کناره گرفت (1726)، به پاریس بازگشت، و در 1728 به آکادمی پیوست.
در آوریل، سفری آغاز کرد که سه سال به طول انجامید و او را به سرزمینهایی از ایتالیا، اتریش، مجارستان، سویس، آلمان، هلند، و انگلستان برد. هجده ماه (نوامبر 1729- اوت 1731) در انگلستان ماند. با چستر فیلد و دیگر نامداران انگلستان دوست شد، به عضویت «انجمن شاهی لندن» برگزیده شد، به فراماسونها پیوست، نزد جورج دوم و ملکه کرولاین بار یافت، در پارلمنت حضور یافت، و شیفتة قانون اساسی انگلستان شد. وی نیز، مانند ولتر، با ستایش فراوان از آزادی مردم انگلستان به فرانسه بازگشت؛ اما برخورد با دشواریهای حکومت، آرام و معتدلش ساخت. پس از بازگشت به انگلستان، به لا برد رفت، باغش را به شیوة انگلیسیان آراست، و همة وقت خود را، جز سفرهایی که گاه گاه به پاریس می کرد، تا پایان عمر به تحقیق و نوشتن سپرد.
2- چرا روم سقوط کرد؟
مونتسکیو در 1734 کتاب بی امضا اما شناخته شدة ملاحظاتی دربارة علل عظمت و انحطاط رومیان انتشار داد. وی کتاب را قبل از چاپ به یک دانشمند یسوعی نشان داده، و به سفارش وی مطالبی را که ممکن بود برای کلیسای کاتولیک ناخوشایند باشد از آن حذف کرده بود؛ همچنانکه انتظار می رفت، از این کتاب نیز، مانند نامه های ایرانی، استقبال نشد. این کتاب از مطالب غیراخلاقی و منافی ادب عاری بود، اما از موضوعی پرت و پیچیده سخن می گفت. از این گذشته، در بحثهای سیاسی و الاهی محافظه کاری نسبی پیشه ساخته بود. تندروها از نظریة او، که تباهی اخلاق را سبب ضعف و فترت ملی می دانست، استقبال نکردند و اندیشه های موجز و فشردة او را در جملاتی چون «آنان که ترس از قدرت را از دل رانده اند هنوز می توانند به اختیارداران احترام نهند» نپسندیدند. این رسالة کوتاه را، که امروز پیشرو فلسفة تاریخ و از آثار کلاسیک نثر فرانسه می دانند، یادآور نثر بوسوئه است. به اضافة سادگی و وقار.
موضوع این رساله برای یک تاریخنویس ـ فیلسوف جالب بود، زیرا نویسنده در این اثر به بررسی تمامی حیطة یک تمدن بزرگ، از هنگام پیدایش تا زمان مرگ آن، و به بحث گسترده و موشکافانه در جریانات بنیادی تاریخ ـ فروریزی و اضمحلالی که ظاهراً سرنوشت هر فرد، هردین، و هر ملتی پس از رسیدن به آخرین مرحلة رشد و کمال است ـ پرداخته است. این پندار اکنون به مردم فرانسه دست داده بود که ملت آنان پس از عصر لویی چهاردهم به ورطة انحطاط سیاسی و اخلاقی وهنری سقوط کرده است. تثلیث نامقدس ولتر، دیدرو، و روسو هنوز پدید نیامده بود تا به معاوضه با برتری فکری قرن هفدهم برخیزد. جرئت و دلیری فزایندة عصر جدید در این حقیقت جلوه کرد که مونتسکیو، در تبیین دورة تاریخ، تنها عوامل

زمینی را درنظر گرفت و برخلاف گفتار در تاریخ عمومی (1681) بوسوئه، که همة رویدادها را نتیجة مشیت الاهی دانسته بود، وی عنایت الاهی را مگر در مورد طاعت و بندگی، به آرامی کنار نهاد. مونتسکیو می خواست همانگونه که نیوتن قوانینی در مکان کشف کرده بود، به قوانین تاریخ دست یابد و رویدادهای تاریخی را تابع قانون سازد:
آن گونه که تاریخ رومیان گواهی می دهد، جهان تابع سرنوشت نیست. ... علل کلی، اخلاقی یا مادی، است که در هر حکومتی در کار است، برپایش می دارد، و برمی افکندش. هر آنچه روی می دهد معلول این علل است. و هرگاه عامل خاصی ـ چون نتیجة تصادفی جنگ ـ کشوری را به نابودی کشیده باشد. باز همان عامل کلی و عمومی است که نابودی آن را میسر ساخته است. به زبان دیگر، همة رویدادهای خاص پدیده های جریانی کلی و اساسی می باشند.
بدین سان، مونتسکیو اهمیت نقش فرد را در تاریخ کم می گیرد. فرد، صرف نظر از عظمت نبوغ او، آلتی در دست «جریان کلی» است. اهمیت او به جای میزان تواناییش بستگی به این دارد که او تاچه اندازه در مسیر روح زمان، یا به گفتة هگل در مسیر «تسایتگایست»، قرار گرفته است. «هرگǙǠقیصر و پومپیوس[ بزرگ] چون کاتو [ کهین] می اندیشیدند [ می کوشیدند اختیارات سنای روم را حفظ کنند] ، دیگران اندیشه های قیصر و پومپیوس را عملی می ساختند [ سنای روم را به انقیǘϠوامی داشتند] ؛ و حکومت جمهوری، که[ به علل داخلی] محکوم به زوال بود، به دست دیگری نابود می شد.»
ولی این «سرنوشت» را دستی مرموز، یا قدرتی فوق طبیعی، برای روم مقدر نساخته بود؛ انحطاط روم معلول یک رشته عواملی بود که «جریان کلی» را پدید می آوردند. از این روی، وظیفة اصلی فیلسوف تاریخ این است که این عوامل را بشناسد، تحلیل کند، و با عملکرد و رابطة آنها آشنا شود. انحطاط روم (از نظر مونتسکیو) بیش از همه معلول تحول حکومت جمهوری ـ که در آن تقسیم و توازن نیروها وجود داشت ـ به امپراطوری بود. امپراطوری، با آنکه بهتر می توانست متصرفات را اداره کند، حکومت را آنچنان در دست یک فرمانروا و در یک شهر متمرکز ساخت که آزادی و شور و علاقة شارمندان و ایالات را از میان برد. با گذشت زمان، عوامل دیگری نیز بر این عامل افزوده شدند: سستی روزافزون تودة مردم؛ دلبستگی تنگدستان به کمک دولت؛ تباهی اخلاق مردم در نتیجة فزونی ثروت، آسایش، و هرزگی؛ سرازیر شدن بیگانگان ناآشنا با سنتهای رومی، که حاضر بودند آرای خود را به پولدارترین خریدار بفروشند؛ فساد کارگزاران و سررشته داران امور در مرکز و ایالات؛ کاهش ارزش پول رایج؛ سنگینی مالیǘʘ۠ترک کشاورزی؛ ضعف روح سلحشوری مردم در نتیجة شیوع ادیان تازه و صلح دیرپا؛ از میان رفتن انضباط نظامی؛ تسلط نظامیان بر دستگاه حکومت؛ و علاقه مندی نظامیان به عزل و نصب امپراطوران بیش از دلبستگی آنان به دفع تجاوز بربرها از مرزهای

کشور. ... مونتسکیو از دگرگونیهای دینی، که به دیدة گیبن عامل اصلی انحطاط و زوال روم بود، سخنی به میان نمی آورد. این شاید به خاطر عکس العمل او در برابر اهمیتی باشد که بوسوئه به علل فوق طبیعی داده است.
ولی وی پس از هر استدلالی، به همان عاملی برمی گردد که به دیده اش موجب اصلی انحطاط و زوال روم بود ـ تحول حکومت از جمهوری به امپراطوری. رومیان در پناه اصول و شیوه های حکومت جمهوری صدها ملت را شکستند و فرمانگزار خود کردند. ولی پس از انجام این مهم، حکومت جمهوری نمی توانست پایدار بماند؛ و شیوه های دولت تازه، که با شیوه های حکومت جمهوری تفاوت داشت، روم را به انحطاط و زوال کشید. چون به ششمین بخش کتاب برمی گردیم و شیوه هایی را که رومیان، به گفتة مونتسکیو، به یاری آنها «همة اقوام» را تابع خود ساختند از نظر می گذرانیم، به مجموعه ای شگفت آور برمی خوریم: فریبکاری، پیمانشکنی، زورگویی، کیفرهای سخت، پراکندن دشمنان برای چیرگی جداگانه بر آنان (تفرقه بینداز و حکومت کن)، جابه جا کردن اجباری مردم، برافکندن دولتهای مقاوم با تقویت شورشهای داخلی، و شیوه های دیگری که سیاستمداران با آنها آشنایی دارند. می نویسد: «رومیان دشمن را به دست دوست نابود می کردند، و آنگاه خود دوست را از میان می بردند.» گویا به فراموشی سپردن شیوه هایی که برشمرده است، یا به پیروی از ماکیاولی، مونتسکیو، در فصل هجدهم کتاب، عظمت روم را مرهون حکومت جمهوری می داند و امپراطوری را مسئول انقسام و پراکندگی آن می شمارد. باوجود این، وی از فساد اخلاق در حکومت جمهوری آگاه است و به پیروزیهای سیاسی امپراطوری، به یاری «فرزانگی نروا، بزرگی ترایانوس، دلاوری هادریانوس، و پاکدامنی دو تن از آنتونینها (آنتونینوس پیوس و مارکوس آورلیوس آنتونینوس) اذعان دارد؛» مونتسکیو موجب شده است که گیبن و رنان این دوره را درخشانترین فصل امپراطوری روم بدانند. این امپراطور- فیلسوفان را مونتسکیو نمایندة اخلاق رواقی می شناخت و برای مکتب رواقی بیش از مسیحیت ارزش و احترام قایل بود. ستایش او از رومیان دورة جمهوری به شیفتگان فرانسوی انقلاب انتقال یافته، و در دگرگونی حکومت، شیوه های جنگی، و هنر فرانسه سهمی داشته است.
کتاب متضمن پاره ای نقایص علمی است که بر اثر شتابزدگی، و سائقة نوشتن اثری بزرگتر، از نویسنده سرزده است. مونتسکیو روایات متنهای کلاسیک را گاهی بدون چون وچرا می پذیرفت و بدانها استناد می جست؛ مثلا سخنان لیویوس را دربارة نخستین ادوار تاریخ امپراطوری روم تاریخ تلقی کرده است، در حالی که والا، گلارئانوس، ویکو، و پویی این سخنان را افسانه شمرده، و رد کرده بودند. وی همچنین اثر عوامل اقتصادی را در سیاستهای برادران گراکوس و قیصر ناچیز و بی اهمیت گرفته است. ولی این نقصها، در پرتو فصاحت و شیوایی سبک، عمق و تازگی اندیشه، تلاش پرتهور نویسنده برای شناخت علل ظهور و سقوط

یک تمدن کامل در یک بررسی، و برکشیدن تاریخ از محدودة ضبط وقایع به پهنة علم تحلیل سازمانها و منطق رویدادها، ناچیز و گذشت پذیر می نمایند. این مسئله میدان آزمونی برای تاریخنویسان بود که ولتر و گیبن نیز می بایست با آن مواجه شوند؛ و همین دلبستگی به شناخت فلسفة تاریخ بود که مونتسکیو را، پس از یک عمر تلاش، به نوشتن روح القوانین واداشت.
3- روح القوانین
بین انتشار ملاحظاتی دربارة علل عظمت و انحطاط رومیان و روح القوانین چهارده سال فاصله افتاد. مونتسکیو نگارش شاهکارش را در حدود 1729، که چهل سال داشت، آغاز کرده بود؛ وی در همان هنگام که سرگرم نوشتن آن بود، ملاحظاتی دربارة علل عظمت و انحطاط رومیان را انتشار داد. در 1747، که پنجاه وشش ساله بود، از کار خسته شد و وسوسه گردید که کتاب را رها کند: «بارها نوشتن را ازسر گرفته، و بارها رها کرده ام. هزاران بار اوراقی را که نوشته بودم به دست باد سپرده ام.» برای آنکه بتواند به کار ادامه دهد، از موزها یاری جست: «راه درازی را پیموده ام. اندوه و خستگی نزدیک است مرا از پای درآورند. شور و علاقه ای را که روزی مرا به کار و تلاش وامی داشت، و اکنون از دلم رخت بربسته است، به من بازگردانید. هنگامی که شما ما را از راهی لذتبخش به سوی فرزانگی و حقیقت می برید، بیش از همیشه ملکوتی هستید.» خدایان گویا خواهش وی را برآوردند، زیرا کار ادامه یافت. پس از پایان کار، مونتسکیو از روی دودلی، که در خلال کار به او دست می داد، و از روی غرورش پرده برداشت:
بی آنکه طرح و نقشه ای داشته باشم، هدف خویش را تعقیب می کردم. نه قاعده ای می شناختم، و نه استثنایی. حقیقت را کشف می کردم و بی درنگ از یاد می بردم. ولی پس از آنکه اصول کار خود را یافتم، آنچه می جستم دستگیرم شد. و در طول بیست سال، کاری که آغاز کرده بودم ادامه یافت، پیشرفت کرد، و به ثمر رسید. ... اگر از این اثر استقبال شود، موفقیت آن بیش از همه مرهون عظمت موضوع خواهد بود. بااینهمه، گمان نمی کنم که من از هوش و نبوغ بی بهره باشم. ... چون آثار آن همه مردان بزرگ را در فرانسه و آلمان (دربارة همین موضوع) خواندم غرق در تحسین شدم، ولی جرئت خود را از دست ندادم و هماواز با کوردجو گفتم: «من هم نقاشم.»
دستنویس کتاب را به الوسیوس، انو، و فونتنل نشان داد. فونتنل سبک نگارش کتاب را نپسندید؛ و الوسیوس به او سفارش کرد با نشر کتابی که در آن با اندیشه های محافظه کاران مدارا شده است آوازة آزاداندیشی خود را به خطر نیفکند. مونتسکیو به این سخنان توجه نکرد و به چاپ کتاب پرداخت. از ترس سانسور دولت کتاب را به ژنو فرستاد؛ و کتاب در آنجا، در 1748، در دو جلد، بدون ذکر نام مؤلف، به طبع رسید. هنگامی که روحانیان فرانسه به یافتن ارتدادها و بدعتهای آن پرداختند، تحریمش کردند و دولت نیز باصدور فرمانی توزیع

آن را در فرانسه ممنوع کرد. ولی پس از آنکه مالزرب ـ نجاتبخش آیندة دایرة المعارف ـ در 1750 به ریاست ادارة سانسور رسید، ممنوعیت کتاب را از میان برد. از آن پس، روح القوانین در فرانسه محبوبیت بسیار یافت، در دو سال بیست ودوبار به چاپ رسید، و به همة زبانهای اروپای مسیحی ترجمه شد.
در زمان مونتسکیو، برای شناساندن کتاب نام و عنوان دقیق، و غالباً دشوار و توضیح دهنده، برای آن برمی گزیدند. از همین روی، وی کتاب را دربارة روح القوانین، یا دربارة رابطة قوانین با وضع کشورها، آداب، اقلیم، دین، بازرگانی، و غیره خواند. نویسنده، با بحث از رابطة عوامل طبیعی با اشکال گوناگون جامعه و روابط متقابل اجزای تمدن، کوشیده بود برای آنچه ما امروز جامعه شناسی «علمی» می نامیم شالوده ای بریزد، و ـ پس از روش تحقیق در علوم طبیعی ـ برای شناخت جوامع کنونی و جوامع آینده اصول و قواعدی بیابد. بدیهی است که یک تن نمی تواند در خلال عمر کوتاه، خویش در هر سه زمینة نژادشناسی، فلسفة قانون، و تاریخنگاری به کمال رسد.
نظریة مونتسکیو را چنین می توان خلاصه کرد: «روح قانون» ـ یعنی منشأ و ماهیت و گرایش قانون ـ در وهلة اول تابع وضع محیط طبیعی، و سپس تابع عوامل زیستی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، و تربیتی مردم است. در آغاز بحث، نظریة خود را چنین شرح می دهد: «قوانین، باتوجه به ماهیت کلی و مشترک آنها، روابطی ضروریند که از عوامل طبیعی ریشه می گیرند.» ظاهراً او می خواست «قوانین طبیعی» جهان مادی و نظم و قاعده ای را که به گمان خویش در تاریخ یافته بود به هم بپیوندد و در قالب مفهومی کلی و واحد بریزد. مونتسکیو، مانند گروتیوس، پوفندورف، و دیگر پیشینیانش، قوانین را به چند دسته تقسیم کرد: 1) قانون طبیعی، که وی آن را چنین توصیف می کرد: «عقل انسان، تا جایی که حاکم بر مردم سراسر جهان باشد،» یعنی «حقوق طبیعی» همة مردمی که از عقل بهره مندند؛ 2) قانون ملتها، که حاکم بر روابط آنان با یکدیگر است؛ 3) قانون سیاسی، که حاکم بر روابط افراد با دولت است؛ 4) قانون مدنی، که بر روابط افراد با یکدیگر حکومت می کند.
به گمان مونتسکیو، قانون در نخستین جوامع بشری اساساً تابع وضع طبیعی محیط بوده است. وضع طبیعی محیط چیست؟ جنگل است، زمین قابل کشت است، و یا زمین بایر؟ در کرانة دریاست یا دور از دریا؟ دشت است یا کوهستان؟ خاک آن چگونه است و چه محصولی از آن به دست می آید؟ به زبان دیگر، اقلیم اساسیترین و نیرومندترین عامل تعیین کنندة اقتصاد مردم، قوانین مردم، و «ویژگیهای ملی» است. (بودن در قرن شانزدهم، و با کل در قرن نوزدهم نظریه های مشابهی ابراز داشته اند.) برای نمونه، تفاوت اقلیم شمال و جنوب و اثر آن را در مردم این سرزمینها ملاحظه کنید:
مردم در اقلیمهای سردسیر نیرومندتر و فعالترند. ... این نیرومندی چند نتیجه داشته

است: تهور بیشتر، یعنی جرئت بیشتر؛ احساس برتری بیشتر، یعنی تمایل کمتر به انتقامجویی؛ و احساس ایمنی بیشتر، یعنی راستگویی و کاردانی و زیرکی بیشتر و بدگمانی کمتر. ... هم در انگلستان به اپرا رفته ام و هم در ایتالیا. در هردو، نمایشها یکی و بازیگران یکی بوده اند. ولی اثر موسیقی یکسان در آن دو ملت کاملا متفاوت بوده است. یکی سرد و رخوت زده است، و دیگری زنده و بانشاط. ... هرگاه به شمال برویم، به مردمی برخواهیم خورد که رذایلشان کمتر، و فضایلشان بیشتر است. ... هرگاه به سرزمینهای جنوبی سفر کنیم، می پنداریم که از حیطة اخلاق بسیار دور افتاده ایم. در اینجا، نیرومندترین شهوات انسانی باعث همة انواع جنایت است؛ و هر کسی می کوشد همه چیز در اختیار او باشد و امیالش را بر دیگران تحمیل کند. ...
در سرزمینهای گرمسیری، بخش مایع خون همراه عرق بدن به خارج تراوش می کند. تن انسان ناگزیر است جای آن را پرسازد. از این روی، مردم زیاد آب می نوشند. نوشابه های تند گویچه های خون را، که پس از تراوش بخش مایع خون در آن مانده اند، منجمد می کنند. در سرزمینهای سردسیر بخش مایع خون کمتر به خارج تراوش می کند؛ از این روی، مردمی که در سرزمینهای سردسیر زندگی می کنند باید نوشابه های الکلی بنوشند. بدون این نوشابه ها، خون در بدن یخ خواهد بست؛ ... از همین روی، شریعت محمد] ص[ ، که میگساری را منع کرده است، مناسب اقلیم عربستان است. ... قانونی که مردم کارتاژ را از میگساری بازمی داشت قانون اقلیم بود. چنین قانونی برای سرزمینهای شمالی، که آب وهوای آنها ظاهراً مردم را به گونه ای افراط و بی اعتدالی ملی وامی دارند، نامناسب است. ... میزان رواج میگساری در میان ملتها بستگی به سردی یا گرمی اقلیم دارد.
ببینیم دربارة اثر اقلیم در زناشویی چه می گوید:
زنان در سرزمینهای گرمسیر در هشت، نه، و یا ده سالگی برای زناشویی آمادگی دارند. ... در بیست سالگی پیر و شکسته می شوند. از این روی، خرد آنان همراه زیباییشان رشد نمی کند. هنگامی که زیبایی عالمی را در فرمان خود می خواهد، نقصان خرد دعوی او را محال می سازد؛ و چون خرد حاصل شد، دیگر از زیبایی اثری نمانده است. از این روست که این زنان باید در حالتی از وابستگی باشند، زیرا خرد نمی تواند در دورة پیری آن سلطه ای را فراهم سازد که جوانی و زیبایی نتوانستند آن را فراهم آورند. بنابراین، بسیار طبیعی است که در این سرزمینها، وقتی که قانون مخالفتی ندارد، یک مرد همسرش را به قصد گرفتن همسری دیگر ترک گوید و رسم چندگانی متداول شود.
در اقلیمهای ملایم، که زیبایی و فریبندگی زنان پایدارتر است، زنان دیرتر به سن بلوغ می رسند، دیرتر فرزند می زایند، و همراه شوهرانشان به سنین پیری گام می نهند. و چون هنگام زناشویی (از زنان همسال خود در سرزمینهای گرمسیری) خردمندتر و دانشمندترند. ... باید با مردان برابر باشند؛ و این برابری تکگانی را در این سرزمینها قانونی می سازد. ... به همین دلیل است که اسلام (با تجویز چندگانی) توانسته است در آسیا پیشرفت کند، و پیشرفت آن در اروپا به مشکلاتی برخورده است. چرا مسیحیت در اروپا پایدار مانده، و در آسیا ناپدید گشته است؟ و چرا مسلمانان در چین پیشرفت بسیار کرده اند و مسیحیان از این پیشرفت بازمانده اند؟
در اینجا، مونتسکیو درمی یابد که اقلیم را به جای «مشیت الاهی» بوسوئه نهاده است، و

بی درنگ از روی دوراندیشی این جمله را برگفته اش می افزاید: «باوجود این، خرد انسان تابع خالق متعال است که خواست خود را تحقق می بخشد و همه چیز را تابع ارادة خود می سازد.» یسوعیان این سخن مونتسکیو را شوخی تلقی کردند و جدی نگرفتند.
سپس تعمیمهای بیپروای خود را از سر می گیرد: در «مشرق زمین» (ترکیه، ایران، هند، چین، و ژاپن) اقلیم زنان را ناچار به گوشه نشینی ساخته است؛ زیرا «هوای گرم تمایلات جنسی را تحریک می کند،» و در صورت آمیزش زن و مرد ـ آن گونه که در کشورهای شمالی ما معمول است ـ چندگانی را چون تکگانی به خطر می افکند. «در کشورهای شمالی زنان طبعاً رفتار دلپسند دارند، تمایلات جنسی آنان آرام است، و با چنان ملایمتی بر دل فرمان می راند که با اندک تدبیری می توان آن را آرام ساخت.» «زندگی در جایی خوشایند است که زنان آن آزاد باشند، آن که از جذبه و فریبندگی بیشتری برخوردار است جامعه را به زیور خویش بیاراید، و زن ـ همچنانکه خویشتن را به یک مرد سپرده است ـ همه را سرگرم سازد.»
رسوم بیش از قانون تابع اقلیم است؛ زیرا قانون گاهی ناچار است اثر اقلیم را تعدیل کند. به موازات پیشرفت تمدن، اثر عوامل طبیعی و اقلیمی کاهش می یابد و بیش ازپیش تابع قیود اخلاقی و قانونی می شود ـ نظیر گوشه گیری زنان شرقی. خردمندترین قانونگذاران می کوشند اثر «عوامل طبیعی» را متعادل سازند. رسوم تابع زمان و مکان است. رسوم به خودی خود درست، یا نادرست، و یا بهترین نیست. با درنظر گرفتن همة اینها، رسوم خود بهترین قانون است؛ زیرا رسوم انطباق طبیعی خوی و سرشت آدمی با اوضاع و احوال محیط است. آنها را به آرامی و با دوراندیشی باید تغییر داد؛ آداب و رسوم را معمولا با قانونگذاری نمی توان دگرگون ساخت.
از آنجا که آداب و رسوم تابع اقلیم، و ویژگیهای ملی تابع آداب و رسومند، اختلاط این عوامل نوع و شکل حکومت را تعیین می کند. شکل حکومت اساساً، تابع وسعت قلمرو آن است: حکومت جمهوری مناسب کشورهای کوچکی است که رهبران آنها می توانند برای اخذ و اجرای تصمیمات مشترک در یک جا گرد آیند. کشور پهناور محتاج قوانین و جنگهای بسیار است، و ناچار است حکومت فردی را گردن نهد. حکومت فردی، وقتی قلمرو آن بسیار گسترش یافت، به استبداد می گراید؛ زیرا تنها حکومت استبدادی است که می تواند فرمانروایان محلی ایالات دوردست را به انقیاد و فرمانبرداری وادارد. حکومت فردی ناچار است بر «شرافت» متکی باشد، یعنی افراد آن به طبقاتی متمایز تقسیم شده باشند و شارمندان آن باید در مورد تمایز و حق تقدم خود سختگیر باشند. در حکومت جمهوری، مردم باید از «فضیلت اخلاقی» یکسان برخوردار شوند. «فضیلت اخلاقی» را مونتسکیو «میهن پرستی، یعنی عشق به برابری،» می داند.
حکومت جمهوری، بنابر آنکه به دست گروهی از مردم اداره شود یا همة مردم، یا حکومت اشرافی است یا دموکراسی. مونتسکیو به جمهوری اشرافی ونیز و به جمهوری کشور ـ شهرهای

یونان باستان ـ که جمهوریهای مردم بودند ـ به دیدة ستایش می نگریست. وی از حقیقت آگاه بود، ولی گویا از یاد برده بود که در این جمهوریهای کشور ـ شهری شارمندان آزاد اقلیتی بیش نبودند. وی همچنین نظام ویلیام پن را در امریکا، و، باشور و حرارتی بیشتر، حکومت دینی اشتراکی یسوعیان را در پاراگه می ستود. ولی می گفت که دموکراسی، برای آنکه به تمام معنی دموکراتیک باشد، باید برای تأمین برابری اقتصادی و سیاسی کامل مردم بکوشد، و ارث، جهیزیه، و مالیات بر درآمد را به سود همة مردم تعدیل کند. بهترین جمهوری آن است که مردم ناتوانی خود را در تعیین سیاست خردمندانه قبول کنند و سیاستهایی را که نمایندگان برگزیدة آنان پیش می گیرند بپذیرند.
دموکراسی باید برابری همة مردم را آرمان خود سازد. ولی این دموکراسی هرگاه بدانجا کشد که مردم خویشتن را با کسانی که خود آنان را به رهبری خویش برگزیده اند برابر بدانند، فرو می پاشد. ... هرجا که مردم چنین کنند، فضیلت از میان رخت برخواهد بست. مردم مایلند اختیارات رهبرانشان را به دست خود گیرند و حرمت آنان را لگدمال سازند. در آن صورت، اختیار مجلس سنا کاهش می یابد و مردم حرمت سناتوران، و سرانجام همة سالخوردگان، را از یاد می برند. هرگاه مردم به سالخوردگان به دیدة احترام ننگرند، حرمت والدین را از یاد خواهند برد؛ در نتیجه، اطاعت از شوهر و فرمانبرداری از بزرگان نیز از میان خواهد رفت. نافرمانی عمومیت خواهد یافت. ... جامعه هنگامی گرفتار این بیسامانی می شود که کسانی که مردم به آنان اعتماد کرده اند بخواهند برای پوشاندن تباهی خویش مردم را به تباهی کشند. ... مردم اموال عمومی را به یغما خواهند برد؛ و پس از آنکه دستگاه رهبری برگزیده را به تباهی کشیدند. فقر و تنگدستی خویش را با سرگرمیهای تجملی درهم خواهند آمیخت.
از همین روی، مونتسکیو پس از دوهزار سال با افلاطون همصدا می شود و می گوید که دموکراسی دچار هرج ومرج و آشوب می شود، از استبداد یاری می جوید، و سرانجام نابود می شود.
مونتسکیو در روح القوانین بارها از جمهوری اشرافی به نیکی و احترام یاد می کند؛ ولی چون از امکان گرایش دموکراسی به استبداد نگران است، به حکومت فردی تابع قانون دل می بندد. کوتاهترین فصل کتاب دربارة استبداد است، و بیش از سه سطر ندارد: «وحشیان لویزیانا برای آنکه میوة درختی را بچینند، درخت را از ریشه برمی افکنند. این نمونه ای از رفتار حکومت استبدادی است.» فرمانروای مستبد برای تحکیم قدرت خویش خاندانهای نیرومند را از ریشه برمی افکند. با اطمینان می توان گفت که مثالهای مونتسکیو شرقی هستند، ولی منظور او را بروشنی می رسانند. اکنون که کاردینال ریشلیو و لویی چهاردهم قدرت سیاسی اشراف را ریشه کن ساخته بودند، او از این نگران بود که مبادا حکومت فردی بوربون به استبداد بگراید. او کاردینال را «شیفتة قدرت استبدادی» می دانست. چون از اشراف بود، نمی توانست ببیند که اشراف قدرت خویش را از دست داده، و در دربار ندیم شاه شده اند. مونتسکیو وجود «نیروهای میانه، مطیع، و متکی» را برای حکومت فردی صالح واجب می شمرد، و منظورش

از این نیروها اشراف زمیندار و دادرسان موروثیی بودند که خود او به هر دو آنان بستگی داشت. از همین روی، وی بتفصیل (در 173 صفحه) از فئودالیسم دفاع می کند و نظم و یکنواختی کتاب را برهم می زند. در میان فیلسوفان فرانسة قرن هجدهم، تنها او بود که از قرون وسطی به نیکی یاد می کرد. او بود که واژة «گوتیک» را نشانة افتخار و سربلندی ساخت. در جریان کشمکش شاه و پارلمان، که در سراسر دوران شاهی لویی پانزدهم ادامه یافت، هر دو طرف برای توجیه نظر خویش به روح القوانین استناد می جستند.
بیزاری مونتسکیو از حکومت مطلقة فردی، که وی آن را هستة استبداد می دانست، موجب شده بود که وی از «حکومت مختلط» فردی، اشرافی، و دموکراتیک ـ شاه، نجبا، و پارلمان یا اتاژنروـ هواخواهی کند. به انگیزة این تمایل، معروفترین و معتبرترین پیشنهاد خویش را عرضه داشت و جدایی قوای مقننه، مجریه، و قضائیه را خواستار شد. عقیده داشت که قوة مقننه باید قانونگذاری کند، ولی مسئول اجرای قانون نباشد؛ قوة مجریه باید قانون را اجرا کند، ولی نباید در وضع قانون دخالت نماید؛ و قوة قضائیه باید اختیار خویش را به تفسیر قانون محدود کند. قوة مجریه نباید هیئت داوران را برگزیند، یا آنان را تحت نفوذ خود درآورد. قوة مقننه بهتر است از دو مجلس مستقل و جداگانه تشکیل شود. یکی از این دو مجلس نمایندة طبقات فرادست خواهد بود، و دیگری نمایندة تودة مردم. باز سخن بارون دومونتسکیو را بشنویم:
در این کشور، مردمی خواهند بود که تبار، دارایی، و یا شأنشان آنان را از دیگر مردم متمایز می سازد. هرگاه آنان را در زمرة دیگر مردم نهیم و به آنان چون صاحب یک رأی بنگریم، آزادی برای آنان اسارت و بردگی خواهد شد و دلبستگی آنان به آزادی از میان خواهد رفت، زیرا بیشتر مصوبات مردم به زیان آنان خواهد بود، از این روی، اختیارات و حقوق آنان در ادارة امور کشور باید با شئون دیگرشان برابری کنند. و این هنگامی میسر است که آنان برای بازداشتن مردم از خودسری متشکل شوند ـ همان گونه که مردم حق دارند با هر دخالتی در آزادی خویش مخالفت کنند. از این روی، قوة مقننه متشکل از عوام و اعیان خواهد بود. هریک از آنان جداگانه اجتماع و مشاوره خواهند کرد. وهریک دارای علایق و نظریه هایی خاص خواهند بود.
هریک از قوای سه گانه باید بر کارهای دیگری نظارت کند و آنها را متعادل سازد. از این طریق پیچیده است که آزادیهای شارمندان با خرد، دادگری، و زورمندی حکومت سازگار می شود.
مونتسکیو اندیشه های خویش دربارة حکومت مختلط را از ارسطو گرفته بود؛ اما نظریة تفکیک قوای سه گانة دولت را خود وی، پس از مطالعة آثار هرینگتن، الجرنن سیدنی، لاک، و تجاربی که در انگلستان انجام داده بود، پیش کشید. عقیده داشت در انگلستان به نمونه ای مطلوب، ولی ناقص، از حکومت فردی برخورده است که مردم به دست نمایندگان خویش در مجلس عوام و مجلس اعیان بر کارهای آن نظارت می کنند؛ و می پنداشت که دادگاههای انگلستان نیز

بر کارهای شاه و پارلمنت نظارت دارند. مونتسکیو به آنچه با هدایت و همراهی چسترفیلد در انگلستان دیده بود شکلی آرمانی داد؛ اما او نیز، چون ولتر، ستایش خویش را از نظام سیاسی انگلستان وسیله ای برای تحریک فرانسویان ساخته بود. او بی گمان می دانست که دادگاههای انگلستان کاملا مستقل از پارلمنت نیستند، ولی آشنایی با شیوه های دادرسی انگلستان را برای فرانسویان سودمند می شمرد. می خواست مردم فرانسه بدانند که دادگاههای انگلستان ناگزیرند قبل از بازداشت متهم به اتهام او رسیدگی کنند، یا در غیراین صورت متهم را به قید التزام آزاد سازند، متهم را در حضور هیئت داورانی که از افراد طبقة خود او تشکیل شده است دادرسی کنند، و مجاز نیستند متهم را شکنجه دهند. ولی او به این نیز معتقد بود که «اشراف را نباید در دادگاههای عادی دادرسی کرد، و هیئت داورانی باید به اتهامات آنان رسیدگی کنند که به طبقةخود آنان بستگی دارند.» آنان نیز حق دارند که به دست «افراد طبقة خویش دادرسی شوند.»
مونتسکیو، چون بیشتر ما، در سالهای پیری متزایداً محافظه کار گشت. محافظه کاری ویژگی و لازمة پیری است. همچنان که تندروی نقش سودمند جوانی، و میانه روی موهبت و فایدة میانسالی است. بنابراین، ذهن و اندیشة هر ملت ترکیبی از اجزای درهم آمیخته ای است که هر یک از اجزا نقش و وظیفة جداگانه ای دارند و بر کارهای یکدیگر نظارت می کنند. مونتسکیو آزادی را، با همة ستایشش از آن به مثابه هدف راستین حکومت، چنین تعریف کرد: «آزادی عبارت است از حق انجام هرکاری که قانون مجاز بداند. اگر شارمندی به کاری دست زند که قانون منع کرده است، دیگر آزادی برای او نخواهد ماند، زیرا دیگر شارمندان نیز چون او قانون را نادیده خواهند گرفت.» او، چون همشهری گاسکونیایی خود، مونتنی، انقلاب را تقبیح می کرد:
وقتی که یک دولت شکل تثبیت شده ای گرفته است و کارها وضع ثابتی یافته اند، تقریباً همواره مصلحت آن است که آن را به حال خود بگذاریم. زیرا همان عوامل ـ غالباً پیچیده و نامعلوم است ـ که به یک دولت امکان می دهند سالها پابرجا بماند، همچنان آن را برپا نگاه خواهند داشت.
مونتسکیو، با آنکه با برابری دارایی و اختیارات مردم مخالف بود، دربارة انحصار مالکیت زمین چون برادران گراکوس می اندیشید.
با آنکه در این زمینها می توان خوراک ملتی را فراهم ساخت ... مردم عادی نمی توانند برای خانواده های خود خوراک تهیه کنند. ... روحانیان، شاهزادگان، شهرها، بزرگان، و برخی از شارمندان قدرتمند همة زمینها را تصاحب کرده، و بایر نهاده اند. خانواده هایی که از هستی افتاده اند کشتزارها را ترک گفته اند و رنجبران گرفتار بینوایی شده اند. در چنین وضعی آنان ] طبقات حاکم[ ... باید زمین را در میان خانواده های نیازمند تقسیم کنند و برای آیش و کشت زمین وسایل لازم را در دسترس آنان نهند. تا روزی که دهقان

بیزمین وجود دارد، تقسیم باید ادامه یابد.
مونتسکیو با سپردن کار گردآوری مالیات به دست سرمایه داران مخالف بود و برده داری را باشور و حرارتی اخلاقی، و طنزی گزنده، نکوهش می کرد. جنگ را در مواردی اجتناب ناپذیر می شمرد و با پیشدستی در جنگ، برای حفظ امنیت ملی، موافق بود:
حق دفاع بدیهی و مسلم ... گاهی پیشدستی در جنگ را برای دولت ضروری می سازد، که از آن جمله است مثلا هنگامی که دولتی تشخیص دهد دوام صلح به دشمن امکان می دهد خویشتن را برای نابود ساختن طرف مقابل آماده سازد و پیشدستی در حمله تنها چارة جلوگیری از نابودی ملت است.
ولی از مسابقة تسلیحاتی نگران بود:
تندخویی دامنه داری اروپا را فراگرفته است؛ این تندخویی به فرمانروایان ما نیز سرایت کرده، و آنان را برآن داشته است که نیروهای انبوهی بسیج کنند. بسیج سپاه دیگران را به عمل متقابل وامی دارد و ضرورت آن دامنگیر دیگران نیز می شود. زیرا همینکه یک فرمانروا بر شمار نیروهایش می افزاید، دیگران نیز بیکار نمی نشینند و این عمل سرانجامی جز نابودی و پریشانی ملتها نخواهد داشت.
مونتسکیو، با آنکه میهن پرستی را چندان ارج می نهاد که آن را با «فضیلت» برابر می شمرد گاهی فرصت می یافت به مسائل اخلاقی برتر بیندیشد:
اگر بدانم چیزی برایم سودمند و برای خانواده ام زیانبخش است، آن را از ذهن خویش بیرون خواهم راند. اگر بدانم چیزی برای خانواده ام سودمند و برای کشورم زیانبخش است، آن را به فراموشی خواهم سپرد. و اگر بدانم چیزی برای کشورم سودمند و برای اروپا و مردم جهان زیانبخش است، آن را جنایت خواهم شمرد.
اخلاق غایی و دین پنهان او اخلاق و دین رواقیان عهد باستان بود:
برای طبیعت بشر و اصلاح انسان، اصولی مناسبتر و شایسته تر از این ندیده ام. ... اگر لحظه ای می توانستم مسیحیت خویش را از یاد برم، نابودی مکتب زنون [کیتیونی] را از بزرگترین بدبختیهای بشر می شمردم. ... تنها این مکتب بود که انسانهایی خوب آفرید، مردانی بزرگ پرورش داد، و امپراطورانی لایق به وجود آورد. اگر لحظه ای حقایق دینی را کنار نهیم و به سراسر جهان نظر افکنیم، موجودی شریفتر از آنتونینها، و حتی یولیانوس [ کافر] نخواهیم یافت (این سخن را نباید دلیل ارتداد من شمرد). نه، تاکنون برای رهبری بشر انسان صالحتر و شایسته تر از او به جهان نیامده است.
مونتسکیو در روح القوانین آشکارا توجه داشت که با مسیحیت ازدر صلح و آشتی درآید. وی اعتقاد خود را به خدا ابراز می دارد و می نویسد: «چه ابلهانه است که گمان بریم موجودات

اندیشمند مخلوق سرنوشت کورند.» ولی عقیده داشت که این عقل متعالی در نظام طبیعت متجلی است، و تعارضی باقوانین طبیعت ندارند. فاگه می گفت:« خدا، به دیدة مونتسکیو، روح القوانین است.» مونتسکیو اعتقاد به قدرت فوق طبیعی را برای بهبود اخلاق و رفتار بشر واجب و سودمند می شمرد و می گفت: « برای تحکیم نظم و قانون بجاست که کتابهای دینی مقدس در دسترس مردم باشند- چون قرآن در نزد اعراب، یا کتابهای زردشت در میان ایرانیان یا ودا در دست هندیان، و یا کتابهای کلاسیک چینیان.» احکام دینی مکمل قوانین مدنیند و حدود حکومت استبدادی را تعیین[ محدود] می کنند. دولت و کلیسا باید بر کارهای یکدیگر نظارت کنند و اقدامات یکدیگر را متعادل سازند، ولی همیشه باید از یکدیگر جدا باشند. «این جدایی ضامن آرامش ملتهاست.» مونتسکیو در برابر پیربل از دین دفاع می کرد، ولی دین را- چون آداب و قوانین- تابع اقلیم و ویژگیهای ملی می شمرد:
حکومت میانه رو سازگارترین حکومت بامسیحیت است، و حکومت استبدادی سازگارترین حکومت با اسلام. ... دینی که خود را با اقلیم کشوری سازش داده است با اقلیم کشوری دیگر سازگار نخواهد بود ودر آن رواج نخواهد یافت. و اگر رواج یابد، پایدار نخواهد ماند. ... آیین کاتولیک با حکومت فردی سازگار است و آیین پروتستان با حکومت جمهوری. ... پس از آنکه مسیحیت، « بدبختانه، به شاخه های کاتولیک و پروتستان منشعب شد، مردم شمال به آیین پروتستان گرویدند و مردم جنوب در آیین کاتولیک پایدار ماندند. دلیل آن روشن است: مردم شمال دارای روح استقلال و آزادگیند و همواره چنین خواهند بود؛ ولی مردم جنوب چنین نیستند. از این روی، دینی که دارای رهبری مشهود نیست مطلوبتر است.
ولی مونتسکیو در همان هنگام که منافع دین را بر می شمارد پاره ای از جنبه های آن را نکوهش می کند. به ثروت روحانیان فرانسه اعتراض می کند و در نامه ای ملامتبار و تحقیرآمیز از مفتشان دستگاه تفتیش افکار اسپانیا و پرتغال می خواهد که از بریان کردن بدعتگذاران خودداری کنند. به آنان هشدار می داد که «هرگاه درآینده کسی جرئت کند که بگوید مردم اروپا در روزگار ما متمدن بوده اند، برای اثبات توحش آنان به شما استناد می شود.» مونتسکیو، چون همة گالیکانهای میهن پرست، به لغزش ناپذیری پاپ پوزخند می زد و عقیده داشت که کلیسا را مردم باید رهبری کنند. دربارة رواداری دینی نظری معتدلتر داشت:« وقتی کشوری آزاد است که دین تازه ای را بپذیرد یا رد کند، بهتر است آن را رد کند. ولی هرگاه پذیرفت، باید با آن مدارا کند.» با آنکه با سانسور دولتی نشریات موافق بود، اما از خردگرایی عدول نکرد.« خود از همة قوه های ذهنی ما کاملتر، شریفتر، و زیباتر است.» برای « عصر خرد» شعاری بهتر از این نمی توان یافت.

4-تأثیر مونتسکیو
انتشار روح القوانین بزودی از برجسته ترین رویدادهای ادبی فرانسه شناخته شد؛ ولی جناحهای راست و چپ آن را به باد انتقاد گرفتند. و ژانسنیستها و یسوعیان، که معمولا با هم اختلاف داشتند، در محکوم کردن کتاب هماواز شدند و مطالب آن را مخالفت محیلانه با مسیحیت خواندند. اخبار کلیسا، نشریة ژانسنیستها، نوشت: « جملة معترضه ای که نویسنده برای اثبات مسیحیت خود نوشته است گواه بر اعتقاد او به آیین کاتولیک نیست. اگر جز این گوییم، بر سادگی ما خواهند خندید.» منتقد سپس از مراجع غیر روحانی درخواست می کند که از نشر کتاب جلوگیری به عمل آورند. یسوعیان مونتسکیو را به پیروی از فلسفة اسپینوزا و هابز متهم ساختند و گفتند که او با اعتقاد به اینکه تاریخ چون علوم طبیعی تابع قانون است، آزادی اراده را انکار کرده است. پدر برتیه در نشریة یسوعی ژورنال دوتروو نوشت که راستی و عدالت مطلقند، تابع زمان و مکان نیستند، و قوانین بشر باید مبتنی بر اصول کلی خداداد باشند، نه بر تمایزات اقلیم، خاک، رسوم، و ویژگی ملی. این سخنان مونتسکیو را بر آن داشتند که دفاع از روح القوانین را انتشار دهد (1750)، و الحاد، ماده گرایی، و دترمینیسم خود را تکذیب و ایمان مسیحی خود را تأکید کند. سخنان او روحانیان را متقاعد نساختند.
«فیلسوفان» نیز، که اکنون مردم فرانسه را با اندیشه های خویش آشنا می ساختند، از مطالب روح القوانین رنجیده خاطر شدند و آن را سخنگوی محافظه کاران شمردند و تظاهر گاهگاهی مونتسکیو را به دینداری و پیشنهادهای ملایم وی را دربارة اصلاحات اجتماعی و رواداری دینی نپسندیدند. الوسیوس در نامه ای که به مونتسکیو نوشت وی را برای گزافه گوییهایش دربارة زبانهای دگرگونی اجتماعی سرزنش کرد. ولتر چون سرگرم نوشتن فلسفة تاریخ خود تحت عنوان رساله در آداب و رسوم بود. چندان توجهی به دستاورد مونتسکیو نکرد. او مخالفت مونتسکیو را با عضویت وی در « آکادمی فرانسه » فراموش نکرده بود: «عضویت ولتر مایة رسوایی آکادمی است؛ و راه ندادنش نیز روزی وی را رسوا خواهد نمود.» با این ملاحظات، ولتر از روح القوانین به ملایمت سخن گفت و خاطرنشان ساخت که مونتسکیو دربارة اثر اقلیم گزافه گویی کرده است؛ مسیحیت، با آنکه از یهودای گرمسیر برخاست، هنوز در نروژ سردسیر رواج دارد؛ و به احتمال زیاد آنچه آیین پروتستان را در انگلستان اشاعه داد زیبایی ان بولین بود، نه سردی هنری هشتم. اگر روح آزادی، آن گونه که مونتسکیو ادعا می کند، از سرزمینهای کوهستانی برخاسته باشد، آزادی جمهوری هلند سرسخت و استوار، و حق وتوی اشراف لهستان را چگونه باید توجیه کرد؟ و سپس، در فرهنگ فلسفی( 1764 ) خویش با ذکر نمونه هایی، کوشید تا ثابت کند که «اقلیم مؤثر است، ولی اثر حکومت صدچندان است؛ و اثر مشترک دین و دولت از آن هم بیشتر.»

از کسانی که عقیده دارند اقلیم همه کار می کند [مونتسکیو چنین ادعایی نداشته بود] باید پرسید: چرا امپراطور یولیانوس [کافر] در « متنفران از ریش» می نویسد که در پاریس علو سیرت و وقار رفتار مردم این شهر را بیش از هر چیزی پسندیده است؟ پس چگونه است که همین مردم، بی آنکه اقلیمشان اندک تغییری کرده باشد، اکنون به کودکان بازیگوش می مانند؟ دولت در همان لحظه ای که آنان را گوشمالی می دهد لبخند می زند؛ وخود آنان هم لحظه ای بعد لبخند می زنند و دولت را ریشخند می کنند.
ولتر دریافت که
بسیاری از اقوال و امثال رایج زاییدة خیال و توهمند و تقریباً همواره حقیقت عکس آن چیزی است که گفته می شود. ... « آیا ساکنان سرزمینهای گرمسیری، چون پیران، بزدلند و ساکنان سرزمینهای سردسیر، چون جوانان، پر دل و بیباکند؟» باید دقیقاً مراقب باشیم که قضایای کلی ما را فریب ندهند؛ کسی تاکنون نتوانسته است لاپلاندیها یا اسکیموها را به جنگجویی وادارد، در حالی که اعراب در طول هشتاد سال سرزمینهایی پهناورتر از امپراطوری روم را تسخیر کردند.
و سپس مونتسکیو را می ستاید:
پس از آنکه خود را متقاعد ساختیم که «روح القوانین» متضمن اشتباهات بسیار ... و فاقد طرح، نظام، و اسلوب است، باید پرسید سبب ارزش و شهرت بسیار آن چیست؟ نخست آنکه این کتاب بر خلاف کتابهای مشابه خود، که خسته کننده و ملال آورند، به طنز نوشته شده است؛ به همین دلیل است که بانویی [مادام دودفان] ، که به اندازة خود مونتسکیو ظریف و نکته پرداز بود، این کتاب راطنزی دربارة قانون خوانده است؛ و برای توصیف کتاب، عبارتی بهتر از این نمی توان یافت. از آن بالاتر، اینکه کتاب اندیشه های ارزنده ای پیش می کشد و بر ستمگری، موهومپرستی، و گرفتن مالیاتهای کمرشکن می تازد. ... مونتسکیو تقریباً همیشه دربارة دانشمندان به نادرستی قضاوت کرده است، زیرا خود او دانشمند نیست. ولی اندیشه های او دربارة متعصبان و مروجان برده داری همیشه درست و بجا بوده اند. اروپا همیشه سپاسگزار او خواهد بود.
و در جایی دیگر، می نویسد: «آدمیان حق برخورداری از آزادی را از دست داده بودند، و مونتسکیو این حق را به آنان باز گردانید.»
منتقدان آینده، با آنکه گزافه گوییهای خود ولتر را از نظر دور نداشته اند، دربارة نقصهای روح القوانین با وی همداستان بوده اند. حقیقت اینست که کتاب ساختمانی ضعیف دارد، موضوعات آن تدوین و توالی منطقی ندارند، و بارها انسجام و پیوستگی مطلب به فراموشی سپرده می شود. علاقة مفرط مونتسکیو به دانشمند بودن و گردآوری و تفسیر حقایق علمی سبب می شوند که گاه گاه هنرمندی خود را نیز از دست بدهد. به جای آنکه جزئیات رادر پرتو حقایق کلی بررسی کند و به هم پیوند دهد، کل را فدای جزء ساخته است. او یافته ها و معلوماتی را که در طول زندگی گردآورده بود در بیست سال به هم پیوسته است. پراکنده گویی او به وحدت و انسجام کتاب خدشه زده است. وی بآسانی از نمونه ها و شواهد اندک نتیجه گیریهای

کلی کرده، و از شناخت نمونه های متفاوت سرباز زده است. مثلا هنگامی که از سرزمینهای پروتستان شمال سخن می گفت، ایرلند سردسیر و کاتولیک را از یاد برده بود. وقتی می گفت که «اصول اولیه را شناخته، و دریافته ام که رویدادهای خاص و تاریخ ملتها پدیده های طبیعی این اصولند،» خطر بررسی تاریخ را به مدد فلسفه ای که باید در پرتو حقایق تاریخی به ثبوت رسد از یاد برده بود. هنگام گردآوری حقایق تاریخی، مونتسکیو با شتابزدگی روایات به ثبوت نرسیدة جهانگردان را پذیرفته، و گاهی حکایت و افسانه را به جای حقایق تاریخی گرفته است. حتی مشاهدات عینی او گاهی درست نبودند. با آنکه قوة مجریه در انگلستان تابع قوة مقننه بود، او گمان می کرد که در این کشور به نمونه ای از تفکیک قوا برخورده است.
با همة این نقصها، بی گمان در روح القوانین محاسنی بوده است که اینهمه تحسین و تأثیر برانگیخته است. ولتر حق داشت که بر سبک آن خرده گرفت؛ اما این ضعف نیز ناشی از پراکنده گویی نویسنده است. مونتسکیو خود را تسلیم تمایل به تقسیم کتاب به فصول کوتاه کرده است، که نمونة آن «فصل» استبداد است، و گویا این شیوه را برای تأکید مطلب مناسب یافته است. ولی همین شیوه به روانی و یکنواختی کتاب لطمه زده، و مانع سیلان اندیشه شده است. این پراکنده گویی تا اندازه ای معلول کاهش بینایی نویسنده بود، که وی را ناگزیر می ساخت مطالب کتاب را، به جای اینکه به دست خود بنویسد، دیکته کند. هنگامی که خود را رها می کرد و داد سخن می داد، چنان جملات شیوا و پرمغزی بر زبان جاری می کردکه سلاست و روانی نامه های ایرانی را به خاطر می آورند. ولتر عقیده داشت که کتاب روح القوانین بیش از آنچه شایستة کتاب قانون است متضمن نکته و مطلب است. (مونتسکیو می گفت: «در ونیز، مردم چنان به امساک خوگرفته اند که تنها روسپیان می توانند آنان را به خرج کردن پول وادارند.») با اینهمه، سبک مونتسکیو متین، ملایم، و با ابهت است. پاره ای از مضامین کتاب مبهمند، ولی ارزش آن را دارند که خواننده برای شکافتن آنها و درک مطلب رنج برد.
نویسنده حق داشت که ارزش کتاب را تا اندازه ای مرهون موضوع و هدف آن بداند. یافتن نظم و قانونمندی در قوانین، که به مقتضای زمان و مکان دستخوش دگرگونی می شوند، و آشنا ساختن فرمانروایان و مصلحان با سرچشمه ها و حدود قانونگذاری، با توجه به ویژگی مردم و موقعیت و جغرافیای کشورها کاری است بس دشوار که هرگونه اشتباهی را موجه و گذشت پذیر می سازد. هربرت سپنسر در 148 سال بعد، با آنکه برای تحقیق دستیاران بسیار در اختیار داشت، از آن روی که مانند مونتسکیو می خواست به اصول کلی دست یابد، در تلاش خویش ناکام شد. با اینهمه، هر دو آنان به دانش بشر خدمت کرده اند؛ اما دستاورد مونتسکیو عظیمتر بوده است. وی آغازگر نبود – کسان دیگری قبل از او به بررسی تطبیقی قوانین پرداخته بودند1-،ولی

1. بقراط: «آب، هوا، و مسکن»؛ ارسطو: «قانون اساسی آتن»؛ ماکیاولی: «گفتارها»؛ بودن: «شیوة درک آسان تاریخ»؛ گروتیوس: «در باب حقوق جنگ و صلح»؛ ویکو: «علم نوین»؛ پوفندورف: «در باب حقوق طبیعت و مردم»؛ و غیره

یچ یک از آنان به اندازة مونتسکیو نتوانسته بود این زمینة دانش را بسط دهد. مونتسکیو در پی ریزی فلسفة تاریخ، مستقل از فوق طبیعی، پیشرو ولتر بود. ادمند برک از مونتسکیو چنین یاد کرده است: «بزرگترین نابغه ای است که روزگار مارا روشنی بخشیده است.» اپیولیت تن وی را «دانشمندترین، فرزانه ترین، و متعادلترین انسان روزگار (خود)» خوانده است. هوریس والپول می گفت: «روح القوانین بهترین کتابی است که تا کنون نوشته شده است.» شاید در این سخن مبالغه شده باشد، ولی روح القوانین بی شک بزرگترین کتاب آن نسل بود.
مونتسکیو با تلاش ممتد خویش برای نگارش این کتاب خویشتن را فرسوده ساخت. در 1749 ، به دوستی نوشت: «اعتراف می کنم که این کتاب مرا به آستانة مرگ کشانده است. از این پس، استراحت خواهم کرد و خود را بیش از این رنج نخواهم داد.» با اینهمه، همچنان به مطالعه ادامه داد. «مطالعة داروی نجاتبخش همة نومیدیهای زندگی است. اندوهی نیست که پس از یک ساعت مطالعه از دلم رخت برنبندد.» گاهی به پاریس می رفت و از شهرت خویش لذت می برد؛ این شهرت در آن زمان (1748) با شهرت ولتر برابر بود. رنال می گفت که روح القوانین همة مردم فرانسه را متوجه خود ساخته است. در همه جا، از کتابخانه های دانشمندان گرفته تا روی میز آرایش بانوان و نزد جوانان پیرو مد روز، به این کتاب بر می خورید. بار دیگر، مونتسکیو به دربار و سالونها راه یافت؛ ولی غالباً در لابرد می زیست و به خاوند بزرگ بودن خرسند بود. انگلیسیان کتاب مونتسکیو را چندان پسندیدند که از ملک او شراب فراوان خریدند. در آخرین سالهای عمر، که نابینا شده بود، می گفت: «چنان که پیداست، اندک نوری که برایم مانده است آخرین سپیدة روزی است که شب تار همیشگی از پی آن خواهد رسید.» در 1754 ، به پاریس رفت تا خانه اش را از اجاره در آورد. در همین سفر بود که به ذات الریه دچار شد، ودر دهم فوریة 1755 ، در شصت و شش سالگی، در گذشت. با آنکه آیینهای نهایی کلیسای کاتولیک را به جا آورده بود، دیدرو خدانشناس تنها نویسنده ای بود که در مراسم تدفین وی شرکت جست. نفوذ اندیشة مونتسکیو سالها پایدارماند. گیبن نوشته است : «در چهل سالی که از انتشار روح القوانین می گذرد، کتابی را بیش از این نخوانده، و بیش از این انتقاد نکرده اند، و دلبستگی به تحقیق، که نویسندة آن در ما پدید آورده است ، تنها دین ما به او نیست.» گیبن، بلکستون، و برک از جمله نویسندگان انگلیسیی هستند که از روح القوانین و ملاحظاتی دربارة عظمت و انحطاط رومیان بهره برده اند. فردریک کبیر روح القوانین را، پس از شاهزادة ماکیاولی، بهترین کتاب جهان می شناخت. کاترین بزرگ عقیده داشت که این کتاب را باید «راهنمای شاهان» ساخت. وی بخشهایی از روح القوانین را استخراج کرد و راهنمای کسانی ساخت که خود وی آنان را برای اصلاح قانون روسیه برگزیده بود. تدوین کنندگان قانون اساسی آمریکا، گذشته از تفکیک قوای دولت، لزوم جدایی وزیران از کنگره را نیز از مونتسکیو آموخته اند. نوشته های

آنان متضمن عباراتی هستند که از مونتسکیو گرفته اند. روح القوانین کتاب مقدس رهبران میانه رو انقلاب فرانسه بود، و ملاحظاتی دربارة عظمت و انحطاط رومیان آنان را ستایشگر جمهوری روم ساخته بود. فاگه گفته است: «همة اندیشه های بزرگ عصر جدید با مونتسکیو پا به جهان نهادند.» در طول عمر یک نسل، مونتسکیو بود که بیانگر و قهرمان اندیشة فرانسویان بود، نه ولتر.